
ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!

فاجعه یعنی
آنقدر در تـــــ♥ـــو غرق شده ام
که از تلاقی نگاهم با دیگری
احساس
خیانت می کنم!
عشق یعنی همین!!!

خرده شیشه های ذهن تو
پاهایم را زخمی نمیکند
حرف های سرد تو مرا سرد نمیکند
قصه های تو مرا خواب نمیکند
فاتحه ات را حرام این قبرستان بی گور نکن

کاش میدونستی …
اونی که نشسته …
همیشه خسته نیست !
شاید جایی برای رفتن نداره …!!!

چند روزیست دست هایم را…
با چند کتاب و نوشته، سرگرم کرده ام اما…
گول نمی خورند…
هیچ چیز معجزه ی دست های تو نمی شود!

کنار پنجره ی تنهاییم
میان هاله ای از غم
بین پیچک های کنار نرده
ته نشین شده ام

کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود
تا هر وقت از سرِ دلتنگی
به رویش دست میکشیدم
تو از درونش ، با آرزوی من بیرون می آمدی!